سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خدا را فرشته‏اى است که هر روز بانگ بر مى‏دارد : بزایید براى مردن و فراهم کنید براى نابود گشتن و بسازید براى ویران شدن . [نهج البلاغه]
 
یکشنبه 96 آذر 26 , ساعت 11:32 صبح

دیوارها را بلند تر از آن ساخته اند که پسر همسایه بتواند مرا ببیند
صورتم را برای که بند بیندازم هم چراغی؟
ولش کن،فالمان را بفروشیم

 


#سورنارخشا


دوشنبه 96 آذر 6 , ساعت 11:18 صبح

اندوه من این است که در عصر حواشی
یک لحظه به فکر ِ من ِ بیچاره نباشی
دریاچه ی قم باشی و بر زخم دل من
از شوری خود بر دلم هربار بپاشی
یک منبع عالِم خبر آورد که یک عمر
تو عامل هرگونه غم و درد و خراشی
از دست تو رنجور شد آبادی عاشق
ای وای به حال دل معشوقه ی ناشی
حاشا که دهاتیست دل نازک و تنهام
امروز که دل بست به تو بچه ی کاشی
از منظر من عشق دلیل است به عالَم
در نزد تو هم باز چه کشکی و چه آشی
سنگین شده در سینه ی من قلب رئوفم
از دست تو ای کارگر سنگ تراشی

#سجاد_صادقی


دوشنبه 96 آذر 6 , ساعت 11:17 صبح

تو ماهی و من ماهیِ این برکه ی کاشی..
اندوه بزرگی ست زمانی که نباشی!
 
آه از نفس پاک تو و صبح نشابور
از چشم تو و حجره ی فیروزه تراشی..
 
پلکی بزن ای مخزن اسرار که هر بار
فیروزه و الماس به آفاق بپاشی!
 
ای باد سبک سار! مرا بگذر و بگذار!
هشدار! که آرامش ما را نخراشی..
 
هرگز به تو دستم نرسد ماه بلندم!
اندوه بزرگی ست چه باشی.. چه نباشی..

 

علیرضا بدیع


دوشنبه 96 آذر 6 , ساعت 11:16 صبح

با من چه کرده است ببین بی ارادگی
افتاده ام به دام تو ای گل به سادگی

جای ترنج،دست و دل از خود بریده ام
این است راز و رمز دل از دست دادگی

ای سرو! ذکر خیر تو را از درخت ها
افتادگی شنیده ام و ایستادگی

روحی زلال دارم و جانی زلال تر
آموختم از آینه ها صاف و سادگی

با سکّه ها بگو غزلم را رها کنند
شاعر کجا و تهمت اشراف زادگی ....

 

سعید بیابانکی


دوشنبه 96 آذر 6 , ساعت 11:15 صبح

آن کسی که این چنین از این ور آن ور می خورد
چون به خلوت می رود آن چیز دیگر می خورد

ای برادر تو همه اندیشه بودی پس چرا
ریش دارد ریشه هایت را سراسر می خورد؟

مشکلی دارم ز دانشمند مجلس بازپرس
یک نماینده کجای صحن بهتر می خورد؟

چرخ می چرخد برای هرکه می چرخاندم
چیزهای تیز هم بر چرخ پنچر می خورد

گاو ما از بچگی گوساله ای خرفهم بود
جای شیر مادرش شیر سماور می خورد

آن که دائم در رژیم است آخرش خواهیم دید
هرچه بر سفره بیاید خشک یا تر می خورد

مال خود را پیش چشم مال مردم خور نخور
مال مردم مال او بوده، به او برمی خورد!

او زمین خوار است و خار هر زمین را… حافظا!
خرس گنده توی خوابش دب اکبر می خورد

می روی استخر بغض خویش را پنهان کنی
داخل استخر اشکت را شناور می خورد

شعرهای من میان قلب مردم زنده است
گرچه او شعر مرا دفتر به دفتر می خورد

صابر قدیمی



لیست کل یادداشت های این وبلاگ