سفارش تبلیغ
صبا ویژن
[ و چون دهقانان انبار هنگام رفتن امام به شام او را دیدند ، براى وى پیاده شدند و پیشاپیش دویدند . فرمود : ] این چه کار بود که کردید ؟ [ گفتند : عادتى است که داریم و بدان امیران خود را بزرگ مى‏شماریم . فرمود : ] به خدا که امیران شما از این کار سودى نبردند ، و شما در دنیایتان خود را بدان به رنج مى‏افکنید و در آخرتتان بدبخت مى‏گردید . و چه زیانبار است رنجى که کیفر در پى آن است ، و چه سودمند است آسایشى که با آن از آتش امان است . [نهج البلاغه]
 
چهارشنبه 101 اردیبهشت 28 , ساعت 12:10 صبح

دست

 

بر سر ز غم و سینه کنم چاک

که

من افتادم

آنقدر ناله کنم

زار زنم

چونکه

چنین افتادم

خاک هر دم که شنید

ناله من با ترکی

خواهد مرد

وای از آن روز که من

مستم و از دست فلک

ناشادم

همچو فرهاد

زنم تیشه به سر

یا چو مجنون

ره صحرا گیرم

غم خود با که توان گفت

که

شیرین داند فرهادم

قصه شوق قناری

به یقینم 

در باز قفس است

منم آن مرغ مهاجر

دل وبالم 

همه را 

از حسرت دادم



لیست کل یادداشت های این وبلاگ