سفارش تبلیغ
صبا ویژن
[ و او را از قدر پرسیدند ، فرمود : ] راهى است تیره آن را مپیمایید و دریایى است ژرف بدان در میائید ، و راز خداست براى گشودنش خود را مفرسایید . [نهج البلاغه]
 
چهارشنبه 101 خرداد 18 , ساعت 2:21 عصر

شکوه یک غم شیرین را
در نجوای عاشقانه ای
غزل خواهم کرد
و با گنجشکها در باغچه خدا
دانه های مهر را میابم
من از آگاهی آدم
به خاک آمده ام
آنگاه که وسوسه عصیان
مرا به آیینه نشان میداد
از کجایم...بر کجایم...
میشکند دل شبنم که میلغزد
بر رخسار گلبرگ گل سرخ...
آفتاب برون میاید از ستیغ کوه
شب سحر شد...
نمازم قضاء گشت
جام شراب من کجاست...
میشوم در فنا که بدانم من..
که منم
میگفت که تویی ساخته در پنجه من
چنگت بزنم..چنگت بزنم
گفتم که منم چنگ به دست ضخمه تو
خواهی که بزن
خواهی بنواز
من دم نزنم ..من دم نزنم
گفتا که ز عشق افشاند
در خاک دلت... دل را
گفتم که محال گردد دل
بر غیر سپارم من
گفتا به خنده کای خام
غیر را به چه بشناسی
چون دیده به من بازی
گفتم ز خامی من
خواهم برهم باری..
گفتا که وقت آمد..
دستت دهم از یاری
در رگ جان من چرا..
نشاندی از عشق و وفا
گر که شوم ز تو جدا
دم زنی بیا بیا
آمده ام به راه تو
بسته دلم به پای تو
خواهی کشان کشان شوم
هر چه تو خواهی آن شوم
من که ندارم پای پیش
با دل مست دوان شوم
دل ..همه جان تو میشوی
سر نهان تو میشوی
در من نمانده هیچ قرار
قرار من تو میشوی
رضا بسوزد از میان
تا که شوی در او عیان
جام دگر بده مرا...
گذرکنم من از زمان



لیست کل یادداشت های این وبلاگ