سفارش تبلیغ
صبا ویژن
گناهى که تو را زشت نماید نزد خدا بهتر است از کار نیکى که پسندت آید . [نهج البلاغه]
 
چهارشنبه 101 تیر 22 , ساعت 9:23 عصر

لبانت را به ساحل بسپار

دریای عشق لبریز

موج بوسه هاست

دلت را تهی ساز

ز زندان آیینه

که قصه آنور آیینه هاست

گره زن زلف خود به مهتاب شبی

که مهتاب بودنش

دلیلی بر خداست

بیا بر جام دل..شرابی ز عشق ریز

که عشق آتشی

به بودن در فناست

بزن دست حود را بر این خاک مرده

تو باران ، بهاری

که رویش ز آنجاست

تو بگشا دلت را

که جز دل نبینی

که دیده به غیرش

به کوری در خطاست

بیا بر نمازم ..

تو راز و نیاز شو

که قبله تو هستی

به هر دل راهنماست

بسوزم به عطر تنت ای جان قروز

که بر آغوش تو

غریبه ..آشناست

بلیط هواپیما مشهد به رشت

 


چهارشنبه 101 تیر 22 , ساعت 9:22 عصر

لبانت را به ساحل بسپار

دریای عشق لبریز

موج بوسه هاست

دلت را تهی ساز

ز زندان آیینه

که قصه آنور آیینه هاست

گره زن زلف خود به مهتاب شبی

که مهتاب بودنش

دلیلی بر خداست

بیا بر جام دل..شرابی ز عشق ریز

که عشق آتشی

به بودن در فناست

بزن دست حود را بر این خاک مرده

تو باران ، بهاری

که رویش ز آنجاست

تو بگشا دلت را

که جز دل نبینی

که دیده به غیرش

به کوری در خطاست

بیا بر نمازم ..

تو راز و نیاز شو

که قبله تو هستی

به هر دل راهنماست

بسوزم به عطر تنت ای جان قروز

که بر آغوش تو

غریبه ..آشناست

بلیط هواپیما مشهد به رشت

 


چهارشنبه 101 تیر 1 , ساعت 5:6 عصر

به سوی کدام کعبه

در شتابی آهای رود جاری بودن

آهای انسان

تو که رفته از یادت

درون سینه قلبی را...

غبار از مسجد و معبد همی گیری

درون قلبت اما..

سیاهیهای حرص و خود پرستی

میکنند بیداد..

نشستم پای یک آیینه

به آواز زلال رود

به سوی خویش میکنم فریاد

آهای در سجاده فرو رفته

برون آ...از پیله نفرت

که مهر تنها خدا باشد

که مهر تنها خدا باشد

من از قلبم با همه نزدیک بودنش دورم

خدا را در چه میجویم؟

من این ذکرهای تو خالی

شب و روز با که میگویم؟

ببار بر من ..ببار بر من

هزار گیسو..به هر تارش

هزاراران جام.. از شراب عشق

که دل شاید دلی گردد

چو آباد میشود.. از خراب عشق

ز این لحظه...

به قبل از هر لباس ساده احرام

سری بر خانه دل زن..

خراب کن غیر عشق

هر چه تباه سازد این خانه یار را

بس است تکرار..بی باورها

کنون آغاز کن

رقص عشق..مستی...

سرود مهر به کردار را

 


دوشنبه 101 خرداد 23 , ساعت 2:5 صبح

بلیط هواپیما قشم به گرگان

عشق آمده ست عشق آمده ست

جان را به تن چون نور کند

از لا به لای قصه ها

بسته دلی مسرور کند

دل را گشا... نقشش ببین

بر نقش آن دل را گزین

چون عشق شوی شیدا شوی

غایب ز چشم، چشم بین

بر هر نگاه پیدا شوی

شوری نما با آن نگاه

بیگانه نیستم..آشنا

در کوچه های زلف تو

شب تا سحر تار میزنم

رقصی ببین افسانه وار

در گوش تو جار میزنم

من ...من نیم..تو گشته ام

بر لب تو لب بسته ام

بگشا تو محراب نگاه

از سجده بر خاک خسته ام

چون باد به رقص.. در موی تو

مست از هوای کوی تو

گویی مرا دل داده ای

در آن دل ...عشق جا داده ای

اکنون که بیدل گشته ام

بر موجت ساحل گشته ام

بنواز مرا بر بوسه ای

گویی که غافل گشته ام

نورم تویی ..شورم تویی

شیدای دل ..شیدای دل

غافل منم ..غافل منم

روحم تویی روحم تویی

سجاده ام بر کوی تو

قبله دل بر سوی تو

گویی نمازت بر هواست

دل بسته بر هر موی تو

عشق آمده ست ..عشقی نما

دل را ز بندش کن جدا

در خاک کوی بندگی

رضا نمیماند به جا

هر رنگی رنگ او شود

در هر نفس یا هو شود

بزن تو جامی از شراب

نقشی به غیر از نقش یار..

یارا عزیز ..بنما خراب

 


شنبه 101 خرداد 21 , ساعت 11:6 عصر

عزیزی از آیینه جویا شد..گفتمش آیینه راز خودخواهیست ،راز سفر به اعماق وجود است چون سفر آغاز کنی به درونش ..گفت راز آیینه را باز کنیم ..به آیینه نگریستیم که در حضور ما پر بود از تصویری آن قاب خالی...به ما تنها یک منعکس کننده تهی

گفتیم دل  آیینه ای تهیست گر به اسارت ذهن تن نهد ..آیینه دل را باید رو به خدا گشود تا از تهی بودن به معنای نیستی برسی به آن بودن به معنای جاودانگی و حضور....و این آغازی بود بر نوشتن

خودخواهی آن است که عشق بیافشانیم و خواستار آن باشیم که عشق دریافت کنیم آنچنان که عشق در ذهن و قلب ما نقش بسته .یعنی من با عشق غذایی آماده کنم غذایی که خودم خیلی دوست دارم عاشقشم و انتظار داشته باشم که نفر مقابل از خوردن آن نهایت لذت را ببرد غافل از اینکه او اصلا علاقه ای به این غذا ندارد .بیایید آنگونه که عشق در دل ما نقش بسته با تعریفی که در نزد ما دارد را بی پروا بروز دهیم و پذیرای عشقی باشیک که دیگران با تعریفی که از عشق دارند نثار ما میکنند.

دلم یک آیینه ست

در رقص دل انگیز تو که در وجودم

به شانه ایستاده

امواج گیسوانش را

دلم یک آیینه ست

گاهی با غبار دلتنگی

گاه زنگاری از گذر دور زمان

کافیست

چشم در من بگشایی

تا به نگاهت صیقل یابد وجودم

گفتی مهتابم

گفتمت آری مهتاب

که تو آفتابش باشی تا بتابد

تا همیشه

که از بازتابش تو در وجودم

موج حاصل گردد به دریا

مروارید در صدف

دلم یک آیینه ست

بی تو چه تهی گشته

قاب خالی وجودم

بلیط هواپیما تهران به نجف


<      1   2   3   4   5   >>   >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ